طنز راهکارهای امتحانی
این راهکارها برای موقع امتحانهای میان ترم و پایان ترم است. شما حتما کارهای لازم را در چند روز پایانی میکنید، مثل دوستی الکی با آنهایی که ردیف جلو، زیر گلوی استاد مینشستند و حتی از سرفه او هم یادداشتبرداری میکردند. و همچنین دادن چند ورقه تمرین کلاسی یا کپی پروژه به استاد. این تجربیات که در حال حاضر هم در حال استفاده از آنها میباشم و با عوضشدن ورژن مراقبان و همچنین آپدیتشدن مسئولان امتحانات، کارایی خود را از دست نداده است، در اختیار شما جوانان این مرز و بوم قرار میدهم… باشد که به کار آید:
1- روش خطرناک و ریسکپذیر تقلب از بغل دستی… البته مواظب باشید مثل این رفیق ما اسم و فامیل متقلوب (کسی که از روی او تقلب میشود!) را روی برگه خود ننویسید.
2- روش جدید استفاده از موبایل… البته باید یک نفر از بیرون، نمونه سوالها را داشته باشد و جوابها را به ترتیب برای شما بخواند، به نحوی که لازم نباشد شما در موبایل چیزی بگویید.
3- برای امتحان زبان (مخصوصا زبان فنی) میشود از موبایلهای نوکیای سیمبیان و برنامه دیکشنری استفاده کرد.
4- نوشتن در کاغذهایی با ابعاد ریز و پنهانکردن آنها در تمام مخفیگاههای بدن (منظور از مخفیگاه: جیب، زیر بند ساعت، توی قسمت پاره شده کاپشن و… میباشد).
5- با چند نفر هماهنگ کنید تا به نوبت، مخ نزدیکترین مراقب را (با سوالات درسی و اینکه برگه ما ناخواناست) به بازی بگیرد و شما در پشت او به تقلب بپردازید.
6- این روش را گفتن نگو تا آک بماند، ولی ما چون تکخوری در مراممان نمیگنجد، میگوییم…. نیم ساعت قبل از امتحان صندلیها مشخص میشود… شما میتوانید زودتر مستقر شده و فرمولها و نکات مهم و… را روی میز بنویسید.
7- گذاشتن جزوه زیر صندلی هم میتواند آرام بخش باشد.
8- اگر در امتحانی مطمئن بودید که ناک اوت هستید و نمره نمیآورید، دل را به دریا زده و از روی برگه همه نگاه کنید و تذکرات مراقب را به چشم چپتان هم حساب نیاورید.
9- در سوالات تستی میشود از همان روش قدیمی نشان دادن گزینهها با انگشتان دست استفاده کرد.
10- میتوانید با دادن یا گرفتن تقلب به همکلاسی موردنظر در حین امتحان، مخ او را هم بزنید تا دو نشان را با یک تیر زده باشید. (این موردی که گفتیم جزو تقلب نیست ولی خوب، درس زندگی که هست و ما در راستای تسهیل در امر خطیر (!) ازدواج بر خود دیدیم که آگاهسازی نماییم. مسئولیت استفاده از این روش در اموری به غیر از ازدواج بر عهده خود شخص است و نگارنده هیچ عقوبت دنیوی و اخروی را عهدهدار نمیشود!)
11- عوضکردن پاسخ نامه هم در زمانی که مراقب محترم امتحان در خماری به سر میبرد و یا در حال صرفکردن چای است، یکی از گزینههای پیش روی شماست.
12- این روش در مورد مراقبین خوب و با مرام است. اجازه بگیرید و به توالت رفته و به راحتی کتاب و جزوه را مرور کنید (در دانشگاه سابق ما، چنین فرشتههایی حضور داشتند)… تبصره: لامصب بعضی از سوالات در هیچ جا اعم از کتاب یا جزوه نیست. در مورد سوالاتی که در هیچ جا نیست، میتوانید بعد از امتحان به همراه همکلاسیها به لب دریا یا دریاچه یا جنگل و یا هرجای خلوت دیگری رفته، و با صدای بلند فامیل و بستگان استاد را مورد لطف قرار دهید تا سبک شوید.
13- نوشتن نامه خواهش و تمنا و یا فدایت شوم عجب بالی عجب دمی داری استاد… و اینکه من الیورتوئیست هستم و کسی را ندارم و از پشت کوه به دانشگاه میآیم و پدربزرگ پسرعمهمون فوت شده هم در انتهای پاسخ نامه گاهی دل استاد را به رحم میآورد!
و این بود روشهای تقلب من. این روشها را میتوانید به صورت مجزا و یا توأم به کار برید. روشهای دیگری هم بود که در این مجال نمیگنجد.
در آخر هم یادآور میشوم که اگر به جای این همه ول گشتن و فیس بوک گردی و کارهای دیگه، فقط کمی درس بخونیم به این روشها محتاج نمیشویم. (این هم از پند اخلاقی پایان کار)
طنز راهکارهای امتحانی
همشاگردی دست از سرم بردار!
از اینها بودم که مثل بچه آدم سرم را میانداختم پایین و میرفتم مدرسه و برمیگشتم خانه. از اینها که حتی اگر میمردم هم جنازهام باید میرفت مدرسه. از اینها که هیچگاه نه غیبت موجه داشت و نه غیرموجه. از اینها که همیشه ناخنهایش کوتاه بود و لیوان آبخوریاش همراهش و روپوشش بلند و به قاعده و طرههای مویش زیر مقنعه پنهان و کیفش رنگ تیره و جورابش رنگ تیره و ژاکت و شال گردنش رنگ تیره. از اینها که نه تنها هیچ وقت دیر به مدرسه نرسید، حتی دو ساعت زودتر در حیاط چرخ میزد و توی سرما میلرزید. از اینها که سر صف لبهایش را میدوخت و لام تا کام حرف نمیزد. از اینها که همیشه اسمش توی خوبها بود و محض شوخی و خنده هم در ردیف بدها قرار نگرفت. از اینها که کتابهایش را میبلعید و همهاش 20، و زبانم لال اگر 25 صدم از نمرهاش کم میشد، غصه میخورد و اشکش دم مشکش بود. از اینها که میگفتند آیندهاش بس درخشان است و پدر و مادر و معلمهایش ذوقش را میکردند و برای همچین دردانهای دود اسپند به هوا میفرستادند. از اینها که اول درس و دوم درس و سوم درس و اصلا همه چیز درس. از اینها که همان روز اول مدرسه دفترهایش جلدهای خوشگل خوشگل میشد و با نهایت دقت خطکشی میشد و اسم و فامیلش را با برچسبهای مستطیل شکل آبی و سفید روی جلدها میزد و هیچ صفحهای از کتابی یا دفتر مشقی تا آخر سال تا نمیخورد. از اینها که کارتهای صدآفرین و هزارآفرین برایش عادی شده بود. از اینها که مهرهای رنگی خانم معلمش جای جای دفترش را پر کرده بود. از اینها که شماره سوال با قرمز، خود سوال با مشکی، جواب سوال با آبی مینوشت. از اینها که پاککن پلیکان قرمز آبی مخصوص خودکار داشت و به وقتش کمی تفیاش میکرد و نوشته غلطش را تصحیح، مبادا مشقش خطخطی و کثیف جلوه کند. از اینها که یک جامدادی داشت تا آخر سال و یک پاککن و تراش و پرگار و نقاله و خطکش داشت تا روز آخر مدرسه. از این ها که واژه گم شدن وسایلش در قاموسش نمیگنجید. از اینها که پدر و مادرش هیچ وقت به مدرسهاش نمیرفتند چرا که آنقدر سربهراه و درسخوان بود که جای شکایتی نبود. از اینها که…
خیلی خیلی تابلوست که دل پری دارم از آن روزها؟ راستش را بخواهید جای این سه نقطه، اگر محدویتها اجازه میداد، هنوز هم میتوانستم بنویسم. اما میگذارم برای خیلی از شماها که میدانم دست کمی از من ندارید. فقط همین را بگویم و بروم پی کارم. با همه وجود دلم براي آن روزها تنگ شده و گاهي فكر ميكنم و در وسط آرزوهام، آرزو ميكنم كه اي كاش يكي از آن روزها برگرده و من دوباره بشم شاگرد كلاس اول خانم صحرايي؛ همون كه گاهي اوقات بچهها رو مادرانه بغل ميكرد و آنها را نوازش ميكرد…
خاطرات بچگي
یه چیزی هست که بعضی وقتها اذیتم میکنه، فکرم رو مشغول میکنه. یه چیز که همین امروز با بچهها در موردش صحبت میکردیم. دلتنگم میکنه!
صدای توپ از تو کوچه… وقتی صدای توپ میومد و پشت بندش صدای سوت بچهها از توی کوچه (با سوت همدیگه رو خبر میکردیم تا مامان باباها گیر ندن که بیا بشین درس بخون و این چه وقته فوتباله؟!) همه چیز شروع میشد… انگار که کوچه از خواب بیدار شده باشه. یکی یکی سر و کله بچهها پیدا میشد و بعد هم یارکشی و انتخاب زمین و مشخصکردن محدوده اوت، کاشت دو جفت آجر برای دروازه و… چی؟ معلومه دیگه بازی.طنز راهکارهای امتحانی
اولش بزرگترها یارکشی میکردند. شاید کلهم بازی ما 30 دقیقه طول نمیکشید، ولی برای همون 30 دقیقه یک ساعت وقت برای یارکشی و جروبحث و کرکری میذاشتیم… ولی یه جوری بازیکنان رو تقسیم میکردند که متعادل باشه. بیشتر وقتها ما رو آدم حساب نمیکردن و ما باید از بیرون بازی اونا رو با حسرت نگاه میکردیم. شاید بیشترین کاری که میکردیم گرفتن توپ از خونه همسایهها بود (به خاطر کوچیک بودنمون، دل همسایهها میسوخت و توپمون رو پاره نمیکردن)! ما کوچیکترها همش دوست داشتیم زودتر بزرگ بشیم تا ما یارکشی کنیم و….
بعد کمکم بزرگترها کمتر و کمترشدن و ما بچهها، شدیم بزرگتر! بزرگترهای قبلی همه رفته بودند و ما مونده بودیم. کجا رفته بودند؟ دنبال زندگی… دانشگاه… خدمت سربازی… یه خیابونه و کوچه دیگه… یه شهر دیگه… ازدواج کردن… چه میدونم شاید اصلا بزرگتر شده بودند!
خودمون یارکشی میکردیم. دیگه بزرگ شده بودیم. به اندازه پنج شش سال بزرگ شده بودیم! وای چه حالی میده… احساس اینکه بزرگ باشی و یارکشی کنی… من من، تو تو، کشیدم ممد رو… ما هم مثل قدیمیترها بچهها رو متعادل تقسیم میکردیم. با اینکه خود ما هم طعم تلخ بیرون نشستن و به بازینگرفتن رو چشیده بودیم، ولی ما هم تقریبا بچههای کوچیک رو به حساب نمیآوردیم. البته باز هم دم ما گرم که برای رنج سنی ورود به زمین تبصرهای گذاشته بودیم و حداکثر بچههای کوچیکی رو که راه داشت، وارد بازیمون میکردیم.
حالا ما رفتیم و بچههای دیگه جای ما رو گرفتن، بچههایی که شاید (حتما) تو دلشون آرزوی بزرگشدن و یارکشی داشتند و اونا هم بزرگ میشن و… چه دنیایی یه.. چه سریع میگذره… یه چشم به هم زدن… یه گول کوچیک زدن… یه یارکشی و یه جرزنی… یه گرفتن شیلنگ آب توی کوچه توسط همسایه همیشه خواب دار!
با اینکه بهارهای خیلی زیادی از زندگیم نگذشته، ولی بعضی وقتها دلم لک میزنه واسه بچگیهام، واسه گذشتههام، واسه اون صفای بچگی.. دلم میخواد بزرگتر نباشم.. حتی اگه من رو توی هیچ تیمی بازی ندن و خودشون یارکشی کنند… اصلا من میرم توپهارو از خونه همسایهها میارم.. بعد از بازی من آجرها رو جمع میکنم… اگه توپ زیر ماشین گیر کرد، من درمیارم.. تو رو خدا…
نمیدونم، ولی بعضی وقتها این روزهای رفته از عمرم منو غصه دار میکنه… من رو دلتنگم میکنه… من به شدت به همون صفا احتیاج دارم!
بازدید: 398654